اپیزود هفتم از فصل یک آنکادر: مصاحبه با دکتر علیرضا شاملو
مهمان اپیزود هفتم از فصل یک پادکست آنکادر، دکتر علیرضا شاملو است. علیرضا پزشکی را در دانشگاه علوم پزشکی مشهد خوانده و اکنون پژوهشگر ارشد پروژهی لایپزیگ اپل هارت است و در آلمان زندگی میکند.
او در این گفتوگو علاوه بر مرور خاطراتی از دوران نوجوانی و جوانی که منجر به رسیدن به جایگاه فعلیاش شده، توضیحاتی دربارهی مهارتهای لازم و مسیر تبدیل شدن به یک پژوهشگر خوب و موانعی که در راه مهاجرت پشت سر گذاشته نیز ارائه میکند. علیرضا در طول این مصاحبه، خطاب به علاقهمندان این حوزه، توصیههای ارزشمندی کرده و بخشی از تجربیات خود از حضور در این فضا را به اشتراک گذاشته است.
ما در آنکادر تجربه و چالشهای انتخاب کسانی را که سعی کردند قاب و چارچوبهای رایج را کنار بگذارند و مسیری متفاوت برای خودشان انتخاب کنند روایت میکنیم.
اپیزود هفتم از فصل یک آنکادر را در انکر بشنوید.
پادکست آنکادر از کجا بشنویم؟
پادکست آنکادر را کجا ببینیم؟
لیست مهمانان این فصل را در اپیزود صفر از فصل یک آنکادر ببینید.
خلاصه اپیزود هفتم از فصل یک آنکادر
در ابتدای مصاحبه، علیرضا از کارهای روزانهی خود و فعالیتهایی که به انجام آنها مشغول است برایمان میگوید:
«من از اواخر سال 2018 مهاجرتم به آلمان شروع شد و خب اون ابتدا چون هیچ آشناییای با زبان آلمانی نداشتم وارد داستانهای عجیب و غریبی شدم. من همیشه دوست داشتم مسیرمو توی مسیر کلینیکی ادامه بدم یعنی دوست داشتم همیشه بهعنوان یک پزشک خوب شناخته بشم تا کسی که پزشک هست و کار تحقیقاتیش بولدتره؛ یعنی نگاه ذهنی خودم اینطوری بود. اما بهخاطر محدودیتهای زبانی که داشتم این اتفاق برام نمیتونست در ابتدا بیفته و در نتیجه بهترین مسیر رو برای شروع، مسیر پژوهش دونستم؛ چیزی که تو دوران دانشجویی باهاش خیلی آشنا بودم. این شد که وارد مرکز قلب لایپزیگ شدم و بهعنوان پژوهشگر کارم رو شروع کردم. ماههای اول خب ماههای خیلی سختی بود ؛ هم فضای مهاجرتی هم زبان جدید، هم عدم آشنایی من با زبان و هم کورسهای متعددی که شرکت میکردم خودمو بیارم بالاتر تا بتونم حداقل با جامعه یه ارتباط اولیهی خوبی برقرار کنم. نهایتا این ماههام گذشت و بهعنوان محقق وارد مرکز قلب لایپزیک شدم و چندتا کار تحقیقاتی رو شروع کردیم که همین “اپل هارت اِستادی” که گفتی یکی از اون پروژههاست؛ ولی خب این روزها توی پروژهی بزرگ دیگهای به نام پروژهی “پروفیت” بهعنوان Scientific Manager مسئولیت دارم و اونجا کار میکنم و در کنارش کارهای کلینیکی رو بهعنوان کسی که داره تو بخش کار میکنه در مرکز قلب، اون رو هم ادامه دارم میدم. کارها و اساینمتهای دیگهای که مربوط به انجمن قلب اروپاست، اونا رو فعالیت دارم و اتفاق های اینطوری. معمولا صبحام از 6:30-7 شروع میشه، قاعدتا باید 8 ساعت بعدش تموم بشه ولی خب تو مراکزی که رقابت بالاست و برای بقاست باید بجنگی؛ در نتیجه معمولا روزی 8-10 ساعت کار میکنم و بعد برمیگردم خونه.»
در ادامه، علیرضا از دیدگاه و برداشت خود نسبت به امر پژوهش توضیحات بیشتری ارائه میکند: «من خیلی موقعها بهش فکر میکنم آیدین؛ برای من پژوهش تو سالهای مختلف واقعا معانیش خیلی عوض شد. مثلا اون اوایل که شروع میکردم، خیلی از اون فضاش خوشم میومد،یعنی از اون فضای پرهیاهویی که بود بهخصوص تو کمیتهی دانشجویی، کنگرهها. واقعا این فضا به من لذت میداد و شاید واقعا اونقدرها اصلا سر در نمیآوردم از کارهای تحقیقاتی. همچنان هم البته فکر میکنم خیلی فاصله دارم تا یه کار پژوهشی آرمانی و خیلی فوقالعاده ولی برای من اویل اینطوری شروع شد، بعد که زمان گذشت احساس کردم این پژوهش منو وارد یه بازی خیلی جالبی کرده بهنام بازی «غرور»! یعنی چون من qualificationهایی رو به واسطهی کارهای پژوهشی میتونستم کسب کنم، ناخودآگاه باعث شد من رو بندازه توی بازی غرور و یه اتفاقای عجیب و غریبی هم بعدش اومد که حالا اگه فرصت شد ادامهاش میدم. بعد یه روزهایی شد این دلیلی برای شاد بودن. یعنی خب من هی با خودم فکر میکردم خب مامان و بابام مثلا ده سال، بیست سال، سی سال زحمت بزرگ شدن منو کشیدن، حالا چیکار میتونم بکنم خوشحالشون بکنم؛ یه مقالهی خوب چاپ میکردم، توی کنگره یه سخنرانی میکردم، داور برتر میشدم، محقق برتر میشدم، شادشون میکردم. اونا خوشحال میشدن، دوستام خوشحال می شدن، بعد خودم خوشحال می شدم؛ و اصلا یه جایی شد اصلا پژوهش برای من معنیش فقط شاد شدن!
بعد یه جاهایی مثلا شد دلیل پیشرفت شخصی باشه. بعد دیگه زمان که گذشت برای من اصلا معنیش خیلی عوض شد و نگاهم رفت به این سمت که قراره پژوهشه برای من یک باب جدیدی رو تو زندگی باز کنه، اسمشو گذاشتم «سبک زندگی پژوهشی». بعد مثلا توی این سبک زندگی پژوهشی، دیگه از اون زمانی که اسمشو گذاشتم «سبک زندگی پژوهشی» برای من پژوهش واقعا مقاله نبود، واقعا پروپوزال نبود و این نگاهه دیگه با من اومد. اومد و اومد تو آلمانم همینجوریه. مثلا واقعا نگاهم الان این نیست که مقاله کجا چاپ میکنم و چندتا چاپ میکنم؛ برام خیلی مهمه که توی چه پروژهای شرکت میکنم و برام مهمه که اون پروژهای مه شرکت میکنم الان هدفمند باشه. توی ارتقای سطح سلامت مردم کمککننده باشه، توی ارتقای ستینگهای کلینیکی کمککننده باشه. ولی این داستان که چندتا مقاله بنویسم و چیکار کنم خیلی برام کمرنگ شده. شاید به خودمم حق میدم چون اون اویل افرادی که با ما تدریس میکردن ریسرچ چیه و کاربرد ریسرچ چیه اونقدرها از درونشون و از تجربیات درونشون نمی گفتن برای ما؛ شاید نمیدونستن شاید تجربهاش نکرده بودن و نمیدونم شاید، شایدهای خیلی زیاد دیگهای.»
اگرچه تمرکز علیرضا، در گذر زمان، از کمیت و تعداد مقالات به کیفیت آنان تغییر کرده و پژوهش را نوعی سبک زندگی میپندارد، باور دارد که عدم وجود دیدگاه پیشین، او را به جایگاه کنونی نمیرساند. علیرضا با تاکید بر عدم سرزنش خود بابت نگاه نادرستش به امر پژوهش در ابتدای فعالیت خود، این تغییر دیدگاه را ارزشمند میشمارد. علیرضا در تکمیل گفتههای خود افزود: «پژوهش یعنی یک سبک زندگی؛ یعنی یک کاری انجام بدی که هدف نهاییش بشه ارتقای سطح کیفیت زندگی مردمی که ما بهعنوان کلینیسین باهاشون در ارتباط هستیم.»
علیرضا لذت بردن از کار کردن در محیط را هدیهای میداند که مسیر پژوهشی ایران برای او به ارمغان آورده است. او همچنین میگوید: «من از یه زمانی که شروع شد به تدریس ورکشاپها توی ایران، مثلا این قضیه برمیگرده اوایلش به سال دوم و سوم دانشجویی، اون اوایل واقعا نگاه من اینجوری نبود و مثلا اسلایدهای انگیزشیای که جلسات اول میذاشتم بیشتر روی ریواردهایی بود در ازای انجام دادن ریسرچ قرار بود افراد بگیرن.
بعد که گذشت تو سالها واقعا اسلایدها عوض شد سبکش و بردم به این سمت که این پژوهش قراره یه چیزی به زندگی ما اضافه کنه، قراره کیفیت زندگی خودمون رو بهتر کنه، قراره به ما یاد بده چطوری با آدمها ارتباط بگیریم و چطوری نتوورک خوب و موثری بسازیم، چطوری کار گروهی کنیم و …».
سپس علیرضا از نگرانی خود دربارهی کسانی که به تازگی وارد این فضا میشوند میگوید: «نمیدونم چقدر امکانپذیره الان که انتظار داشته باشیم دوستان جوونی که پژوهش رو شروع میکنن با این هدف شروع کنن که بدونن این ریسرچ قراره براشون چیکار کنه. اگر این اتفاق بیفته، بینظیره. ولی اگر بچهها برن به عشق مقاله نوشتن و کنگره شرکت کردن و فقط یه ابزاری دستشون باشه که بتونن یه امتیازی بگیرن، باز هم من فکر میکنم این میتونه بهعنوان یه شروع، شروع بدی نباشه چون نهایتش ممکنه بعد 4-5 سال شرایط من براشون اتفاق بیافته و به این نتیجه برسن این داستانها یه کم متفاوته با اون چیزی که باید میبود.»
سپس آیدین مسیر گفتوگو را به سمت گذشته و هنگامی که علیرضا به این علاقهی خود پی بردهاست، هدایت میکند. علیرضا خاطراتی از دوران دانشجویی را مرور میکند و میگوید: «شانس خیلی چیز خوبیه ولی به شرطی که خودتو به اون قسمتی که شانس قراره بهت کمکت کنه برسونی. من فکر میکنم توی این داستان خیلی با این قاعده بازی کردم؛ یعنی هی تلاش کردم سطح خودم رو بالا ببرم و برسم به جایی که منتظر این شانسه بمونم. حالا از مصداقهاش میگم تا ببینی داستان چجوریه. من چجوری ورود پیدا کردم به حیطهی ریسرچ؟! خب من از دوران دبیرستان ریسرچ رو دوست داشتم بهصورت مثلا این کلمه؛ یعنی حتی دفترچهای داره مامان من که مثلا اسناد گذشته و کودکی و نوجوانی و جوانیمو جمع میکنه، اونجا یه برگهای هستش واسه یه همایشی که سال دوم دورهی راهنمایی شرکت کرده بودم و نوشته بودن «آرزوی شما چیست در سن بزرگسالی؟»، نوشته بودم که دوست دارم به عنوان برجستهترین محقق پزشکی جهان عکسم روی مجله چاپ بشه حالا با همون جهانبینیای که اون موقع داشتم؛ میخوام بگم عشق ریسرچه بود از همون اوایل. ولی برای من تو دانشگاه با دیدن یه پوستر جرقهاش شکل گرفت. پوستر کنگرهی سالانهی دانشجویی دانشگاه ایران رو دیدم…. رفتم اونجا و وقتی کنار پوسترم وایساده بودم که داوری بشه، یه آقای دکتری دیدم بهعنوان داور کنگره که خیلی شلوغ و پرسروصدا بود و از در ودیوار بالا میرفت و یه انرژی بسیار خوبی داشت… با خودم گفتم: «این آدم دقیقا همون آدمیه که من دوست دارم تو دوران دانشجویی بهش برسم.»
برگشتم مشهد و از بچهها پرسیدم چیکار باید بکنم [اون پرسیدن الان تعریفش میشه نتورکینگ. اگه نمیپرسیدم این شبکه شکل نمیگرفت.] و گفتن کمیته تحقیقات دانشجویی هست… بعد توی روابط عمومی یه مجله فعالیتم رو شروع کردم و برای اخبار عکس جمع میکردم… چون از کیفیت کارم خیلی راضی بودن، به من سردبیری اون مجله پیشنهاد شد و من قبول کردم …» علیرضا سپس از ارتقا خود به عنوان دبیر علمی مجله عملی کمیته تحقیقات مشهد (نوید نو) و همایش شرق کشور و تدریس کارگاهها و سلسله مراتب دیگری در حیطهی پژوهش توضیح میدهد.
علیرضا در ادامهی داستان مسیر زندگی خود اضافه کرد: «یه روز به خودم اومدم دیدم من بهعنوان آدمی که توی پژوهش شناخته شدهام درصورتی که یهدونه مقالهی درست و حسابی ندارم، یهدونه پروپوزال به اسم خودم ندارم! درصورتی که دارم کارگاه مقالهنویسی و پروپوزال نویسی تدریس میکنم. در کنارش یه اتفاقی بهعنوان نقطهی عطفی برای من رخ داد توی همایش شرق کشور …که نگرش من رو تو فضای دانشجویی بهشدت عوض کرد: من تا سال 3-4 پزشکی بالغ بر20-30 تا همایش برگزار کردم توی قالبهای مختلف… و این سمت دبیر توی همایش شرق غرور عجیبی به من داد… من به عنوان دبیر علمی سخنرانی اختتامیه رو انجام دادم …و وقتی داشتم از پلههای سن پایین میاومدم احساس کردم هر یک پله که میام پایین، برام داره ده سال میگذره… من جوری سخنرانی کردم که انگار همهی این همایش رو خودم تموم کردم و خبری از تیمی نیست، این هنر علیرضا شاملوئه، یک تیم نبوده و واقعا هر یک پله که میومدم پایین احساس کردم علیرضا تو برسی پایین این سکو تنهاترین دانشجوی این جهان بشریت هستی؛ بهخاطر اینکه تو دیگه تیمی نداری… یه ذهنیت اشتباهی شکل گرفته بود که این آدمبرای ارتقای شخصیش آدمهای دیگه رو استفاده میکنه… خواسته یا ناخواسته شاید من دچار این ذهنیت شده بودم که این حق اشتباه رو دارم و این برای من سنگین تموم شد… همه چی رو عوض کردم و گفتم من دیگه هیچ کار اجرایی نمیکنم و… میرم سراغ چیزی که پژوهش برای من تعریفش میکنه. متمرکز شدم تو حیطهی قلب که خیلی دوست داشتم؛ قبل از این که بیام آلمان هم 30-35 مقاله داشتم که بهشون افتخار میکنم.»
او در ادامه، از اصلاح خود و غلبه بر ضعف ذکرشده، احساس خرسندی کرده و این تغییر را شروع اتفاقات خوب زیادی میداند. نهایتا آیدین از صحبتهای علیرضا، بر اهمیت شروع کردن از کارهای خرد و سطح پایین ساختارهای سازمانی تاکید کرده و برخی از خاطرات خود را بازگو میکند.
علیرضا در پاسخ به مهارتهایی که یک پژوهشگر خوب نیاز دارد، گفت: «بذار یکم پایهایتر جوابش رو بدم. من میگم مهارتهای خاص خوبه؛ این که ما هی رصد کنیم اتفاقات رو که ببینیم تو چه حیطهای کار کنیم خوبه ولی هیچوقت نباید اصول پایه و مقدماتی رو فراموش کنیم… این پایه رو خیلی راحت میشه ساخت. کارگاههای داخل ایران هم کیفیت خوبی دارن و فرصت مناسبی هستن… من میگم حذف گزینه مهمترین کمکیه که آدمها به خودشون میتونن بکنن… سادهترین راهی که بفهمن اصلا به پژوهش علاقه دارن یا نه اینه که توی چندتا کارگاه مقدماتی تو حیطهی پژوهش شرکت کنن…، کتاب بخونن…، پادکست گوش کنن… پیگیر شدن آدمهای موفق خودش یه مهارته. این که نتوورکی که با یه آدم موفق برقرار میکنی رو حفظ کنی خیلی مهمه… حالا اگه بخوام اختصاصی درباره مهارتهای یک پژوهشگر درجه یک بگم، همهی اینها رو که بزاریم کنار، باید بگم زبان، زبان و زبان! در حد بینظیر، نه در حد معمولی… یه مهارت دیگه مهارت تفکر نقادانه و بعدش نگارش علمیه…»
علیرضا مجددا یادآور میشود که پیش از اینها باید حیطهای که به آن علاقه دارید را پیدا کنید. سپس او حوزههایی را نام میبرد که رشد نسبی بیشتری را تجربه خواهند کرد و آیندهی جذابی خواهند داشت؛ مانند هوش مصنوعی، کلانداده، حیطههای بینرشتهای علوم سلامت و کامپیوتر و … .
او در نهایت، کسب «مجموعهای» از مهارتهای نرم را ضروری میداند.
در ادامهی گفتوگویمان از نگرش علیرضا نسبت به اهمیت رزومه و ویژگیهای یک C.V. خوب پرسیدیم و او در پاسخ گفت: «اگه بخوام کلاسیک بگم، خب اگه میخوای یه پوزیشن خوب داشته باشی باید مثلا این تعداد مقاله در این سطح چاپ کرده باشی و این مهارت و اون مهارت رو داشته باشی! اما اگه بخوام صادقانه بگم، درسته همهی اینا خیلی خوبه ولی هیچ کدوم اینا جای نتورکینگ رو نمیگیره. وقتی نگاه کنیم افرادی که مهاجرت کردن، چندتاشون به خاطر فقط یک رزومهی خوب به جایگاه مناسبی دست پیدا کردن و چندتا با استفاده از ترکیب C.V. متوسط و نتوورک خوب، جوابم برای دستهی دوم خیلی مثبتتره.»
علیرضا در همین راستا، از اطرافیان و همکاران موفق خود مثالهایی را تعریف میکند.
در تکمیل بحث، علیرضا افزود: «من وقتی فارغ التحصیل شدم، به نسبت یه آدم 24 ساله، خیلی رزومهی خوبی داشتم، بالغ بر صدها درخواست دادم ولی هیچکدوم پذیرفته نشد!» او افزون بر موانعی چون درخواست از کشور ایران، عدم آگاهی به طراحی صحیح رزومه، نگارش ناصحیح و هدفمند نبودن ایمیلها و غیره، قطعهی خالی اصلی این پازل را چنین میداند که هیچ فردی او را تایید و معرفی نکرده بود و این موقعیت را هنگامی بهدست آورد که مورد تایید شخصی قرار گرفت. آیدین نیز در تایید صحبتهای علیرضا، یک رزومه را به هدیهای تشبیه میکند که بدون وجود کارهای جانبی و حواشی مناسب، گویی کادوپیچ نشده و ناقص است.
سپس به سراغ راهکار علیرضا برای تمرکز و یافتن حیطهی تخصصی علاقهی خود رفتیم و او چنین گفت: «من توی زندگیم قانونی داشتم که: تو حیطه رو مشخص کن و در مورد این که کجای این حیطه قرار بگیری رو بذار محیط بهت بگه… و این خیلی بهم کمک کرده که همیشه موقعیتهای زیادی رو جلوی دستم داشته باشم.» او عدم تمرکز را عامل اتفاق ناگواری میداند: «من سال آخر پزشکی که بودم یه موقعیتی از طرف ستاد فناوریهای علوم شناختی برای مدرک PhD و هیئت علمی شکل گرفت که به دوتا دانشجوی پزشکی نیاز داشتن… که پوزیشن جذابی بود؛ اما من به نوروساینس علاقه نداشتم ولی به اصرار اطرافیان درخواست دادم و پذیرفته شد… این اتفاق باعث شد منی که قرار بود توی حیطهی قلب ادامه بدم، سال 7 پزشکی وارد حیطهی نوروساینس شدم!… مجبور شدم برای ساخت رزومه توی این حوزه یه مرکز تحقیقاتی رو هدف قرار بدم و اونجا نزدیک به ۶ ماه کار کنم… در نتیجه این اتفاق و این عدم تمرکز توی بهترین سن زندگیم، در کل من رو حدود 2 سال از زندگیم عقب انداخت.» آیدین نیز مخاطبان این بخش مصاحبه را به اپیزود ششم آنکادر ارجاع میدهد و موقعیت علیرضا در آن برهه از زمان را مانند شخصی میداند که بخش علاقه و مهارت ایکیگای خود را یافته و به دنبال نیاز جهان پیرامون است.
دنبالهی این مصاحبه، بر محور دیدگاه علیرضا نسبت به اشتباه کردن ادامه مییابد. علیرضا معتقد است: «تا زمانی که اشتباهی رخ نده، پیشرفتی هم رخ نمیده! من تا نفهمم این مسیر اشتباهی بوده، از کجا بفهمم باید تغییرش بدم؟ و خدا کنه اگه مسیر اشتباهه، سریع بفهمی. برای من تو بحث رویان شش ماه طول کشید فهمیدم، توی بحث غرور حاصل از موفقیت پژوهشی چهارسال طول کشید تا فهمیدم ولی تو بحث ارتباطگرفتن با آدمها برای من نزدیک هفت هشت سال طول کشید که فهمیدم داشتم اشتباه میکردم تو نحوهی ارتباط گرفتن با آدمها و نتورکینگ.» علیرضا خود را مخالف اشتباه کردن نمیداند ولی ترجیح میدهد چند اما و اگر کنار آن بگذارد، بهطور مثال: «اشتباه زمانی اشتباه خوبیه که سریع بهش هوشیار بشیم… این هوشیاری میتونه با استفاده از ابزارهای کمکی مثل منتور، دوستان خوب و خودارزیابی و پایش مداوم وضعیتمون باشه…»
خطرهایی که علیرضا در این مسیر پذیرفته از زبان خودش چنین است: «من فکر میکنم هر کسی که مهاجرت میکنه، اولین ریسکی که میپذیره اینه که میدونه داره با سرمایههای اجتماعیش قمار میکنه… و نمیدونه چند درصدش برمیگرده… من دارم دوستام رو از دست میدم، شاید با شبکههای اجتماعی در ارتباط باشیم ولی باید باور کنیم این سبک ارتباط اون چیزی نیست که ما دوست داشتیم… این که من تا قبل سال 2018 حتی یک لغت آلمانی بلد نبودم هم برای من خیلی ریسک بزرگی بود. ولی شاید بزرگترین ریسکی که کردم در مورد دلیل اصلیم برای مهاجرت بود؛ من آدم کمالگرایی هستم… من دوست داشتم جایی برم که شروع بدون نقص داشته باشم …و با تجربهای که از ایران داشتم، اینجا به فرد شناختهشدهای تبدیل بشم… این ریسک بزرگی بود چون ممکن بود زمان به من اجازهی چنین تلاشی نده.»
در انتها، علیرضا توصیههایی هم برای کسانی که قصد ورود به این مسیر دارند، دارد که به بیان خودش در قالب درد و دل ابراز میکند: «برای هدف باید جنگید و پا پس نکشید. باید به لحظهها امید داشت. من اینجا هر هفته رو برای خودم یک فرصت میدونم… هفتههایی هست که بهشدت خستهام… ولی همچنان منتظر خبر خوبم… برای هدفتون بجنگین، این که کِی برسیم رو نمیدونیم ولی میدونیم که قطعا میرسیم. شاید مخصوصا توی شرایط الان ایران سخت باشه، ولی ما تنها آدمی نیستیم که داریم تجربهاش میکنیم… باید صبور بود. جهان وقتی تلاش شما رو ببینه بهش پاسخ خواهد داد. یه چیز دیگه که دوست دارم بگم اینه که هدف خیلی چیز خوبیه ولی بهشرطی که باعث نشه یادمون بره از مسیر هم باید لذت ببریم… اگه خودمون رو توی موقعیت نگه داریم شانس هم رخ میده.»
در پاسخ به آخرین سوال این گفتوگو، علیرضا خطاب به خودِ بیستسالهاش بر ضرورت جدی گرفتن زندگی در عین ساده نگه داشتنش، امیدوار بودن موازی با دل نبستن، پلن A داشتن در کنار پلن B و C و پذیرش ضعفها و محدودیتهای آدمی تاکید میکند. او باور دارد باید به دنبال منتورها و دوستان خوب بود و حضور آدمهایی که انرژی منفی میدهند پایدار نخواهد بود. شما میتوانید در اپیزود هفتم آنکادر، به گفتوگوی کامل ما با ایشان گوش کنید.
- Criteria 0%
- Criteria 0%
- Criteria 0%
- Criteria 0%
- Criteria 0%